شبیه تو پرنده ای که میرود به سمت خورشید
شبیه من ترانه ای میان شعله های تردید
نشسته ام به انزوا به رنگ و بوی بی پناهی
به خلوتم نمیرسد حضور روشن پگاهی
نشسته ام به انزوا به رنگ وبوی بی پناهی
به خلوتم نمیرسد حضور روشن پگاهی
غزل نشد خیال من جنون من نگفته باقیست
چه ترسم از ستیز شب که صلح سینه ام چراغیست
شبانه ی بی صداییست
ترانه ای بی تو دم نمیزند
به ساعت بی حواسم ببین که عقربه قدم نمیزند
بخوان که با صدای تو جوانه میزند سرودم
حریق افرینشی به هیزم تر نبودم
من ایستگاه اخرم
عبوراخرین قطاری
درامتداد ساقه ام
تو ارتفاع بی مهاری قلمروام تویی بمان
که این سرای بی سر انجامیست
عبور گیچ قاصدک
همان حمل بی پیغامیست