شاعرترین عاشقت می نگاشت
با شعله ات شب حقیقت نداشت
لب تر کنی هرچه خواهی شوم
دیوانه تا بی نهایت روم
می رقصی در یادم
از غیر از تو من آزادم
چون فریادی در صحرایی
یا شب های بی فردایی
چون رویایی از بیداری
یا تنهایی از دیداری
شاعرترین عاشقت می نگاشت
با شعله ات شب حقیقت نداشت
لب تر کنی هرچه خواهی شوم
دیوانه تا بی نهایت روم
تلخ نکن با من ای یار آیینه رو
با چهره ام لحظه ای از جوانی بگو
بی ساحلت قایق و عزم دریا کجاست
ای رسته در خاطرم این سرودن توراست
می رقصی در یادم
از غیر از تو من آزادم
چون فریادی در صحرایی
یا شب های بی فردایی
چون رویایی از بیداری
یا تنهایی از دیداری
چارتار
دریا کجاست