مستانه پاشید اسب سیاهی
در پنجه ی نور یالی رها را
طاووس دشتی آهوی کوهی
باور نداری این مدعا را
من بَبر صبرم تا لمس دستت
سیری نباشد این اشتها را
بر صورتت به از گردنت آه
عرضی بلندیم ، درطول کوتاه
پیری نباشد اندام ما را
آسوده طی کن اندازه ها را
آلوده تر Ú©Ù† Ù…Øراب ما را
پروا نمانده این بینوا را
خطیغزل شو هم صØبتم شو
سیلاب نابم آرایه ها را