هیولا کی هیولا شد
کی طلسمش کرد، کِی از آدما جدا شد
نمی دونم ولی کسل کننده اس چهرش
همیشه تنهاس تو کافه ها
قدمای نا موزونش شدن
عروس قدیمی ترین کوچه ای که یادشه
مرکز هزار توی توی کلش یه سلوله
که خودش گرفتارشه
یه تاریک خونه پر از نگاتیوای
ظاهر نشده کنارشه
سیاه سرخ خالی
ولی نمی تونه بره داخل
برمی گرده
هر بار بر میگرده
هر بار دستگیره رو میچرخونه بر میگرده
درست به نقطه ی هزار توی توی کلش
یه قفل روی دره شکل پازل
نمی تونه بره داخل،
و فرشته ی مرگ اونقدر
مصمم که نمیشه شکستش
اونقدر جسور که
بی دعوت اومده نشسته
رو به روش
با نگاهش لبخند میزنه به نگاهش
خواب خیسشو به هم میریزه
تو نوشیدنیش سم میریزه
نمی کشتش ولی شعراشو پخش میکنه
تو گوشه های هزار توی توی کلش
خواب خیسشو به هم میریزه
تو نوشیدنیش سم میریزه
نمی کشتش ولی شعراشو پخش میکنه
تو گوشه های هزار توی توی کلش
خیال سر می خوره تو قیف دیدن
ذهن مشغول آجرارو چیدن
میره میره اما نه واسه رسیدن
شنونده میشه اما سوای شنیدن
مسیر هزار تو رو مشغول میشه
خیرگی
دیگه دل نمیده به پیچ پیچک و پیچیدگی
تیرگی
سینه اشو شکاف میده دنده هاشو
باز میکنه قلبشو در میاره
تیرگی
فکشو فشار میده دندوناشو
میشکنه زبونشو بر میداره
تیرگی
هر کدوم ُ میذاره یه گوشه
از هزار توی توی کلش
این بازی داره یه معنیایی
پیدا می کنه کم کم
باید گشت هر تیکه رو پیدا کرد
شاید بشه باهاش قفل پازلی شکلو
وا کرد شاید بشه رفت داخل
شاید واسه حل این معما
یه عکس تو اون تاریکخونه باشه
باید این نگاتیوا ظاهر بشن
شاید این کلید معماشه
شاید بره داخل حبس شه،
تو تاریک خونه ای پر از عکس
از ترسایی که
بیست و چند ساله سوارشه
باید بره داخل
باید بره داخل
خواب خیسشو به هم میریزه
تو نوشیدنیش سم میریزه
نمی کشتش ولی شعراشو پخش میکنه
تو گوشه های هزار توی توی کلش
خواب خیسشو به هم میریزه
تو نوشیدنیش سم میریزه
نمی کشتش ولی شعراشو پخش میکنه
تو گوشه های هزار توی توی کلش
بن
هیولا