هر شب خیال دیدنت
در سینه غوغا میکند
غم با دل تنهای من
آخر چه بد تا میکند
هر جای دنیایی بدان
دیوانه تر از من که نیست
آن قلب بی رحمت بگو
بعد از دلم مهمان کیست
ای عشق بی تکرار من
آتش زدی بر جان من
آن شب که رفتی برده ای
هم دین و هم ایمان من
هم گریه باران شدم
رفتی و بی سامان شدم
تنها نشستم با خودم
از این و آن پنهان شدم
پیمانه غم پر شده
لبریزم از شب گریه ها
با این دل کم طاقتم
بیگانگی کردی چرا
بیگانگی کردی چرا
ای عشق بی تکرار من
آتش زدی بر جان من
آن شب که رفتی برده ای
هم دین هم ایمان من