میرسی آخر به حرفایی که میگفتم بهت
عقلت یه روزی میره به جنگ دلت
من نباشم کی به دادت میرسه
میمونه رو دست دلت ، درد و دلت
هیچ وقت نفهمیدم چرا سنگه دلت
یجایی تو خیابون نشستم زیر بارون
فقط گریه میکردم بیاد خنده هامون
منو این جای خالیت، شدیم باهم هم آغوش
تو جایی که نباید منو کردی فراموش
حرفی ، که همیشه روی لبامی
شوقی که همیشه توی نگامی
تو نفسی که تو هوامی
تو چشامی ، تو خدامی
یجایی تو خیابون نشستم زیر بارون
فقط گریه میکردم بیاد خنده هامون
منو این جای خالیت، شدیم باهم هم آغوش
تو جایی که نباید منو کردی فراموش
برزین
هم آغوش