توی فراز و نشیبهای این خیابون
قدم زدم گریه کردم زیر بارون
با کفشهای پاره پاره من داغون
میرفتم سمت سرنوشتم آروم
یادم میاد یه شب با سیگار و فندک
با رادیوی جلوم که میزد برفک
چند تا پیک میزدم اندک اندک
چهره ام توی آینه شد کمرنگ
پیاده رفتم سمته یک نور
میدیدم ولی با چشمهای کور
افکارم بود داغون و منفور
نبض قلبم کمو میزد شور
توی تاریک ترین شبهای تاریک
توی خلوت ترین کوچه های باریک
قدم زدم با پاهای پیاده
فکر کردم که فکرام خیاله
سردرد میکرد مغزمو نابود
منی که از من گرفتم کمبود
آماده برای خواب توی تابوت
کل شهر انگار داشتن طاعون
چشمام پر از حرفهای کهنه
پر از حرف پر از شبهو شبهه
منفی گرایی روشم بذار عقده
مثل درختی که شاخ و برگش شده کهنه
سرفه زدم سرفه سرفه
توی فراز و نشیبهای این خیابون
قدم زدم گریه کردم زیر بارون
با کفشهای پاره پاره من داغون
میرفتم سمت سرنوشتم آروم
بابک راکت
تاریکی