چه دورم
دور و بی فردا
چه سردم سرد و خاکستر
شبیه لحظه ی بدرود
شبیه بوسه ی آخر..
چه خاموش
اومدی تا عشق
چه معصوم مثل مریم زار
رها کن تُره ها در باد
رها کن دست من بسپار
از آغاز تبسم باش
کمی فکر من دلگیر
تو این تکرار بی فرجام
در این تلخای دامن گیر
اگر پیش تو خاموشم
نگو عشق تو با من نیست
قفس تنگ و نفس تنگه
مجال از تو گفتن نیست..
پر از حرفم
ولی خاموش
پر از احساس
اما سرد
به غیر از تو این درد و
شبیه گریه باور کرد
به من سهمی بده از عشق
از اون چشمای ویرانگر
به بودای نگاه خود
منو مومن کن ای کافر
اگر پیش تو خاموشم
نگو عشق تو با من نیست
قفس تنگ و نفس تنگه
مجال از تو گفتن نیست..