با من سخن از عشق بگو جان دوبارست
بوسیدن چشمان تو ایمان دوبارست
کارم شده و شبگردی و چشمان سیاهت
انگار نگاهم گره خورده به نگاهت
آن چهرهی شیرین که شبیه رخ ماه است
آن موج ملایم که در آن زلف سیاه است
همراه خودش میبردم چه عاشفانه
هر سوی جهان با دل و جان شانه به شانه
سوغات بهار آمد عطر خوش یار آمد
آن دلبر زیبای خوش نقش نگار آمد
یار آمد و یارم شد عطر باران شد
دنیا سر شوق آمد خوشید نمایان شد
رویای من است اینکه نگاه تو بتابد
غصه برود تا ابد آسوده بخوابد
تو ساحل آرامش امن بیکرانی
رویای من است اینکه بیایی و بمانی
چشمان تو درمانگر این حال عجیب است
ترکم نکنی رو نشوی میروم از دست
سوغات بهار آمد عطر خوش یار آمد
آن دلبر زیبای خوش نقش نگار آمد
یار آمد و جانم شد عطر خوش باران شد
دنیا سر شوق آمد خوشید نمایان شد
آوای زند
رخ ماه