در آغوش تو میمیرم
در آغوشی که از گرمی جانسوز تنت سوزم
در آغوشی که از ضرب قلبت نغمه ها سازم
درآغوش تو میمیرم
در آغوشی که با رغم خزانها سبزپو گل پوشم
در آغوشی که از احساس لرزشهای رویاییش مدهوشم
در آغوشی که بار زندگی میوفتد از دوشم
در آغوشی که میگردد همه دنیا فراموشم
در آغوشی که جای داد و فریاد است خاموشم
مرا این درد چو درمان است که با تو هم آغوش ام
درآغوش تو میمیرم..
از آن ترسم که در سودای عشق و عاشقی روزی
مرا بگذاری و دل بر کسی بندی که چون باشد
که چشمش نگاهی غرق خون دارد
نه شوری در دل و نه سینه اش ذوق جنون دارد
و آنجاست که همه دنیای من پوچ است
دگر سهمی ندارم در جهان لحظه ی کوچ است
تو در هر نفس و هر لحظه با من باش
مرا از چشم بدبینان در آغوشت پناهم ده
درآغوشی که اعجاز است و احساس است و مهتاب است
دلم بر یاد آن روز و شب چه بی تاب است
که روزی با تو تقدیرم به پیوست
خوش آن ساعت که میدانم در این آغوش میمیرم
در آغوش تو میمیرم
در آغوشی که از گرمی جانسوز تنت سوزم
در آغوشی که از ضرب قلبت نغمه ها سازم
درآغوش تو میمیرم
در آغوشی که با رغم خزانها سبزپو گل پوشم
در آغوشی که از احساس لرزشهای رویاییش مدهوشم
در آغوشی که بار زندگی میوفتد از دوشم
در آغوشی که میگردد همه دنیا فراموشم
در آغوشی که جای داد و فریاد است خاموشم
مرا این درد چو درمان است که با تو هم آغوش ام
در اغوش تو میمیرم