هی بشنو حرف دلم را
بشنو زنگ کلام شاعری که بی نقاب است
هی وسط این همه مُردن، وسط دور عطش
همین ترانه مثل آب است
ای همه ی سروده هایم، به فدای خنده ات
به جز تو واژه ای ندانم
ببین شدم گرفتارت، به بوسه ای هوادارت
ترانه ای که در پی ات قدم نزد اثر ندارد
ببین شدم گرفتارت، به بوسه ای هوادارت
از عاشقانه ها شبیه من کسی خبر ندارد
ای دریایی، که پا گرفته از تو
ببین که زورق جانِ مرا رها به هر کجا بُرد
این آغوشی، که سر رسیده از تو
ببین که فصل گم گشته ی مرا به انتها برد
به انتها برد
ببین شدم گرفتارت، به بوسه ای هوادارت
ترانه ای که در پی ات قدم نزد اثر ندارد
ببین شدم گرفتارت، به بوسه ای هوادارت
از عاشقانه ها شبیه من کسی خبر ندارد
خبر ندارد
آرمان گرشابی
بوسه