خندیدنِ دلقک به دلقک، بازیِ عروسک با عروسک
ترسِ تاریکی از تاریکی، فرارِ تنهایی به تنهایی
همهیِ سرگذشتِ ما این بود:
کوچ از غربت به غربتی تازه
گلهیِ گیج و چوپانی که از برهها گرگ میسازه
انتهایِ تاریکی
رویایِ دوری بود و
واقعیت لِهِش کرد
که نورِ تهِ تونل
چراغِ قطاری بود
که سمتِ ما میاومد
توُ جهانِ رو به ویرونی
محوِ تصویرِ یه سراب شدن
رویِ رویایِ صلح خوابیدن
زیرِ کابوسِ بمب خراب شدن
همهیِ سرگذشتِ ما این بود:
سفر از کویر تا برهوت
سرسپرده بهباد و چشمبسته رو به سقوط
انتهایِ تاریکی
رویایِ دوری بود و
واقعیت لِهِش کرد
که نورِ تهِ تونل
چراغِ قطاری بود
که سمتِ ما میاومد