چه دلگيرم از شهر بی حادثه
از اين با غزل قهر بی حادثه
چه شيرين طلب میكنی کوهکن
در اين برزخ زهر بی حادثه
در اين مسلخ عاشقی جان نكن
چه ماندی در اين بند شولای تن
شبيه كس و ناكسانش نشو
سفر كن سفر كن سفر کوهکن
نشستن ندارد چنين شب مشين
بيا بگذر از برزن بغض و كين
همه بوی مرگ سيه میدهد
چليپای زرد و مسيحای اين
بهار و خزان و زمستان چه سود
غزل گل شكفتن به زندان چه سود
غريبانه گيرم كه پر هم زدی
جدا از هزاران و دستان چه سود
چه دلگيرم از شهر بی حادثه
از اين با غزل قهر بی حادثه
چه شيرين طلب میكنی کوهکن
در اين برزخ زهر بی حادثه
در اين مسلخ عاشقی جان نكن
چه ماندی در اين بند شولای تن
شبيه كس و ناكسانش نشو
سفر كن سفر كن سفر کوهکن
آرانوش
کوهکن