من عاشقش بودم وقتی که میخندید
تا حسمو فهمید دیگه نمیخندید
این نقطه ضعفم بود مغلوب چشماشم
از بس دلم خونه کم مونده دریا شم
هر روز با من بود دنیارو میگشتیم
با هم سفر رفتیم تنهایی برگشتیم
حرفش عوض میشد راهش جدا میشد
سکان تو دستم بود که ناخدا میشد
ما ظاهراً باهم اما جدا بودیم
رو عرشهی خالی دو ناخدا بودیم
من عاشقش بودم وقتی که میخندید
تا حسمو فهمید دیگه نمیخندید
این نقطه ضعفم بود مغلوب چشماشم
از بس دلم خونه کم مونده دریا شم
راهش جدا میشد راهم جدا میشد
سکان تو دستم بود که ناخدا میشد
حرفش عوض میشد راهش جدا میشد
سکان تو دستم بود که ناخدا میشد
ما ظاهراً باهم اما جدا بودیم
رو عرشهی خالی دو ناخدا بودیم
من عاشقش بودم وقتی که میخندید
تا حسمو فهمید دیگه نمیخندید
این نقطه ضعفم بود مغلوب چشماشم
از بس دلم خونه کم مونده دریا شم
آران
عاشقش بودم