افکار بیمار
باز در حال ورق زدن و مرور بر ماههای تقویمم
رو روزهای سیاه گذشته با قرمز تیک میزارم
تو اتاقی تاریک با غم و تنهایی میسازم
ولی امید دارم که شاید زندگیمو بسازم
آخه خیلی وقت که قرار تو رو ببینم
کنارت بشینم و با عشق جلو چشات بمیرم
چشام خیر به گیتار کنج اتاق ه ،
که میگه بزن، ولی دست دیگه حسی نداره
زبونم قفل کرده و توی دهن نمیچرخه
مغزم رد داره و دنیا دور سرم میگرده
هر روز خودم و توی دیروز گم میکنم
بذر غم و کاشتم و حالا غصه برداشت میکنم
نگاهی به جوهر قلم میندازم،اینا دردهای منه
دردهایی که بیرون میاد و دل و خالی میکنه
هر بار که خطی رو، روی کاغذ میارم
میخونمشو تا ساعتها از غم میبارم
و باز..
صدای تیک تیک ساعتای که شده بیکار
نت گیتار
افکار بیمار
زندگی منم همینه، تکرار بعد تکرار
صبحها رو تخت با چشمی باز میخوابم
شب هارو مثل دیوونهها تا صبح بیدارم
قهوههای قویم دیگه با من نمیسازن
تنها خبر از ایران دلار گرون و پراید ۱۸ تومن
به جایی رسیدم که دارم هذیون میخونم
از درد میدونم
ولی باز مثل احمقا تو منگی میمونم
گله دارم خدا، ازت گله دارم
عشقم پیشم نیست و تنها دارم از غم میبارم
آخه چرا باید انقدر تو زجر باشم!
دِ مردم دارن میمیرن آخه چطور آروم باشم
وقتی همسن خودم داره از فقر میمیره
چطور خفه شم و هیچی به روم نیارم
آره خدا ازت گله دارم
نامرد نیستم فقط یه سوال دارم
که آیا این حق یه کودک از نداری بمیره و
یه بندت و غرق گناه ببینم
..........دکلمه پایانی............
اگر از عشق نمیگویم، به این معنا نیست که عاشق نیستم
اگر محبت رو بازگو نمیکنم، به این معنا نیست که سنگ دلم
من موجودی ناچیز هستم که درد نامه مینویسد
من چشمانی کم سو هستم که خون از غم میگرید
من دیوانهای سوار بر کلماتم
من دستان چروک خورده ی، مادری در انتظارم