رقص شبنم را بر گل می ماند وقتی باران بر رخسارش می زد
گویی شعرم را بلبل می خواند وقتی قلبم در دیدارش می زد
***
نغمه ریزان در گلشن صحرا
من بودم و او روبرو تنها
***
دیدم چشمانش بر من می خندد
پیوندی از دل با دل می بندد
***
بگذشت از آن دم شد یار و همدم
همراز من شد در شادی در غم
***
عشق از وفای تو دارم مهر از صفای تو دارم عمرم امید جانم
در تار و پود دل هستی دارد نگاه تو مستی دور از غم زمانم
***
نفسی به تو سپردن به از عمر جاودان
شب تارم ای مه من به کنار من بمان