تو سالهایی که همه جا
پیچیده بود بوی وبا
داشت به شکوفه می نشست
درخت سبز عشق ما
بی وحشت از حادثو
بدون ترس از اتفاق
سایه هامون میخندیدن
به ظهر تابستون داغ
قوی ترین مسکنو
خنده های ناب تو داشت
بذر دوباره موندنو
تو لحظه های من می کاشت
حضور تو یه پادزهر
برای در بی علاج
نوازش دستای تو
زخمارو کرده حاجو واج
تو اون روزا که هرکسی
می لرزید از ترس وبا
همه حسودیشون میشد
به عشق بی وقفهُ ما
برکهُ رنگی چشات
داشت منو روئینه می کرد
خیره ش شدن به هر نگات
منو غرنطینه میکرد
غافل از این که بهترین
بیماری دنیارو من
از تو دارم میگیرمو
اون چشمای رنگ وطن