ابروهات طاق دوتا معبد ناب
چشمات اتشكده های زرتشت
فرهادم عاشق تو بود وقتی
داشت خودش رو بایه تیشه می كشت
گیس تو یه جنگل رازآلود
جنگلی معطر و بكر كبود
دست تو یه پلكانه كه منو
میرسونه به بهشت موعود
تو چشات جاذبه داره مث سنگ كهربا
تو خدای شخصیه منی رفیق و پابه پا
هركسی تورو ببینه حرفامو می فهمه
تو خود آمرزشی تو عصری كه بیرحمه
وقتی میخندی فضا پر میشه
از یه عالم صدف و مروارید
تورو باید مث قصه های دور
با یه مادیان شبونه دزدید
خال روتنت یه نقطه س كه خدا
ته منظومه خلقتش گذاشت
یه روزی تو كتابا می نویسن
هیشكی اندازه من دوست نداشت
امیرعباس حسنزاده
جاذبه