دو هزار چشم غمگین به دو چشم واله گشته
به جهان جان رسیدم, غزلم ترانه گشته
تو روان به خواب شهری, من از این خیال ترسان
مگریز از خیالم, مگریز, رو گردان
میخواهمت, بمان... میجویمت, مرو
سرگشته ام چو باد... میخواهمت, بمان
به کجا مرا کشانی که نمیدهی نشانم؟
یه جز این دگر ندانم که تو جان این جهانی
اگر از غروب رویت هوسم کند شکایت
وگر این خیال واهی, برد از سرم هوایت
دگرم روا نباشد که نظر کنم به سویی
ببرد خیال, من را, ز جنون به جستجویی
من و گونه های خیسم, به امید شانه هایت
به فسون ماه ماند, شب سرد انتظارت
هوس از تو جان بگیرد, به که گویمت چه بودی؟
مگر از تو دل ربودم که من از منم ربودی؟
به نگاه پر ز مهرت, قسمت دهم به باران
من و قبله گاه چشمت, دوهزار چشم گریان
میخواهمت, بمان... میجویمت, مرو
سرگشته ام چو باد... میخواهمت, بمان