هرکه دوپیمانه زد همره مستان عشق
سر نکشد تا ابد از سر پیمان عشق
بر سر آب آن که رفت اهل سراب است و بس
طعم عطش می دهد چشمه ی جوشان عشق
جامه ی تن خاک کن! جامه ی جان چاک کن!
تابه عیان برزنی سر ز گریبان عشق
زنده به وصل توام زان که درآمیخته ست
جان من و جان تو ، جان تو و جان عشق
از سر جوی ازل تا به کران ابد
موج زنان می رود خون شهیدان عشق
خون جگرخورده ام همچو عقیق یمن
تا شودم خون بها خاتم رخشان عشق
مست سرانداز بین! عاشق جانباز بین!
رقص کنان می رود بر سر میدان عشق
قسمت رهرو مباد غیر شراب وصال
روزی عاشق مباد هیچ به جز نان عشق
عاشق و آشفتگی یکسره همخانه اند
مجمع دل های ماست زلف پریشان عشق
نای و نوایش دهند از سر دلدادگی
آن که چو نی می زند چنگ به دامان عشق
مانده چنان ماه نو ، چشم جهانی به تو
محو جمال تواند آینه داران عشق
ره زده بر رهزنان ، قافله ی حسن تو
مهد چنین طرفه هاست ، طرف بیابان عشق
کعبه طوافش کند ، قبله بدو رو نهد
آن که به سجاده زد شعله ز ایمان عشق
جامه به خون می زند سر به جنون می زند
بی سر و سامان شود هرکه به سامان عشق
علیرضا قربانی
عقیق