ای حالِ مگو
ای عشقِ عزیز
دیر آمده ای
از من مگریز
اهلی شده
آشوبِ منی
من خوبِ توام
تو خوبِ منی
همراه تویی
دلخواه تویی
بال و پرِ من
تا ماه تویی
از غربتِ خاک
تا باغِ بهشت
تقدیرِ مرا
دستِ تو نوشت
تو که با نم نمِ باران به منِ خسته رسیدی بغلم کن
تو که در عصرِ غم انگیزِ دلم شعله کشیدی بغلم کن
تو که چون خون به رگِ تشنه دویدی بغلم کن
هر جا غمِ تو
آمد به سرم
از قبلِ خودم
خوشحالترم
بعد از تو جهان
بن بست نشد
رنجی به دلم
پیوست نشد
تو که با نم نمِ باران به منِ خسته رسیدی بغلم کن
تو که در عصرِ غم انگیزِ دلم شعله کشیدی بغلم کن
تو که چون خون به رگِ تشنه دویدی بغلم کن
تا گیسوی تو
بر شانه نشست
چینیِ دلم
افتاد و شکست
از عقل و جنون
آزاد شدم
شیرین زدم و
فرهاد شدم
اهورا ایمان
حالِ مگو