من بغض چشمان به در دوخته
عشقت به جانم آتش افروخته
میترسم از پایان این رویا
عاشق رسیدن را نیاموخته
چشمی که اندوه مرا میبرد
از خنده هایش هر غمی میمرد
آخر جهانم را به آتش داد
غم شد خودش هم خانه اش آباد
چشمی که اندوه مرا میبرد
از خنده هایش هر غمی میمرد
آخر جهانم را به آتش داد
غم شد خودش هم خانه اش آباد
باید جدایی را بلد باشم
یا عاشق او تا ابد باشم
تنهایی من را در آغوش داشت
هی زیر لب گفتم که بد باشم
چشمی که اندوه مرا میبرد
از خنده هایش هر غمی میمرد
آخر جهانم را به آتش داد
غم شد خودش هم خانه اش آباد
چشمی که اندوه مرا میبرد
از خنده هایش هر غمی میمرد
آخر جهانم را به آتش داد
غم شد خودش هم خانه اش آباد
احمدرضا نبی زاده
خانه اش آباد