امروز صبح با بوسه شروع نشد ...
چه روز ِ تلخيه
سكوت كه مي كني سقوط حتميه
به من نگاه كن
به من كه زندگيم بسته به جون ِتو
راضي نميشم از دنيام بدون ِ تو
يه چيزي ديگه نيست
يه چيزي مثل ِ : من ، هنوز حاظرم
شونه به شونه با تو هركجا برم
دردم اومده خيلي سردمه اما
ساكتم
نه حوصله دارم
نه بي تفاوتم
رابطمونو به بند مي كشي
بحث ُ شروع نكن وقتي بهونه هات كهنه و مضحكه
تموم ِ حرف من فقط همينه كه :
تو حق نداشتي اينجوري بد بشي
وقتي قرار نيست چيزي عوض بشه
چيزي بهم نگو !
من خسته ميشم از لحن ِ بگو مگو
چيزي به روم نيار حرفي به من نزن
فقط ! بذار برو
يه شب تو گريه هام گم مي كنم تو رو