من ازپشت شبهاي بي خاطره
من ازپشت زندان غم آمدم
من از آرزوهاي دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبير روياي ناديده اي
تو نوري كه برسايه تابيده اي
تو يك آسمان بخشش بي طلب
تو برخاك ترديد باريده اي
تو يك خانه در كوچۀ زندگي
تو يك كوچه درشهر آزادگي
تو يك شهر درسرزمين حضور
تويي راز بودن به اين سادگي
مرا با نگاهت به رويا ببر
مرا تا تماشاي فردا ببر
دلم قطره اي بي تپش درسراب
مرا تا تكاپوي دريا ببر
شاعر: افشین یداللهی