وقتی که خوابی نیمه شب
تو را نگاه می کنم
زیبایت را با بهار
گاه اشتباه می کنم
از شرم سرانگشت من
پیشانیت تر می شود
عطر تنت می پیچد و دنیا معطر می شود
گیسوت تابی می خورد
می لغزد از بازوی تو
از شانه جاری می شود
چون ابشاری موی تو
چون برگ گل بر بسترم می گسترانی بوی خود
من را نوازش می کنی
برمهربان زانوی خود
اسیمه می خیزم ز خواب
تو نیستی اما دگر
ای عشق من بی من کجا
تنها نرو، من را ببر
من بی تو میمیرم نرو
من بی تو میمیرم بمان
با من بمان زین پس دگر
هر چه تو می گویی همان
در خواب آخر عشق من
در برگ گل پیچیدمت
میخوابم ای زیبا ترین
در خواب شاید دیدمت
اسیمه می خیزم ز خواب
تو نیستی اما دگر
ای عشق من بی من کجا
تنها نرو، من را ببر
من بی تو میمیرم نرو
من بی تو میمیرم بمان
با من بمان زین پس دگر
هر چه تو می گویی همان
در خواب آخر عشق من
در برگ گل پیچیدمت
می خوابم ای زیبا ترین
در خواب شاید دیدمت
علیرضا عصار
خواب آخر